طریق عقلی اثبات وجود خداوند
طریق عقلی اثبات وجود خداوند
طریقی است که اثبات وجود خدا یا حقیقت و اثبات صفاتش را بررسی میکند، اما معرفت حقیقی که علت آفرینش است را محقق نمیسازد.
قرآن کریم برخی از ادله عقلی، مانند دلیل
نظام و حکمتی که انسان در جهان میبیند و همچنین برهان «عدم، خالق نیست» را
ارائه داده است. به زودی برخی از این ادله را بیان میکنیم تا بلکه بر
کسانی که ادعا میکنند که در مقام استدلال ملتزم به عقل هستند، حجت باشد.
در آغاز باید امر مهمی را مشخص و محدود
کنیم تا در هر بحثی که از دلیل عقلی بهره گرفتیم، همراه ما باشد. آن مقدمه
این است که عقل، میزان و ترازوست، نه وزنه! عقل بین معلوماتی که به آن داده
میشود قیاس کرده و آنچه در آنهاست و سنگینی و سبکی یا حتی عدم یا فقدان
ارزش آن را نشان میدهد. بههمیندلیل برای اینکه وظیفه عقل به شکل صحیح
انجام گیرد، باید وزنههای سنجش حقیقی ثابت و یقینی وجود داشته باشد تا
مرجعی جهت مقایسه و موازنه عقلی شود، وگرنه آنچه در یک کفه ترازو یا عقل
گذاشته میشود، صرفاً وهمی است که هیچ ارتباطی با حقیقت ندارد و در نتیجه
دچار اشتباه میشویم. متأسفانه این امری واقعی است و به شکل گسترده در حوزه
عقاید و احکام انتشار پیدا کرده است.
از آنجا که سخن ما درباره اثبات وجود
حقیقت خالق این جهان یا همان مستخلِف (خدا) است، لذا وزنهها و سنگ محکهای
ما در ترازوی عقلی نمیتواند شرعی و دینی باشد، چون اینجا درصدد اثبات
اصلی هستیم که دین به آن برمیگردد؛ پس به ناچار این وزنهها باید از امور
ثابت و بدیهی بینیاز از استدلال باشد، مثلاً محال بودن اینکه چیزی در یک
آن، هم موجود باشد و هم معدوم،([1]) و محال بودن تسلسل و توالی موجودات متناهی در سلسله نامتناهی از هر حیث و جهت([2]) و محال بودن خالق بودن عدم ([3]) و امثال این بدیهیات ثابت عقلی.
برخی از ادله عقلی که خداوند سبحان با آنها بر ملحدان (خدا ناباوران) در قرآن استدلال کرده، به این شرح هستند:
أ. عدم، خالق نیست و هر اثر، دلالت بر مؤثر دارد.
خداوند میفرماید:
أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ([4])
(آیا از ناچیز (لا شیء و عدم) آفریده شدهاند یا خودشان آفریدگار هستند؟!).
این عالَم (عوالم) ازلی نیست، بلکه حادث است؛ چون متغیّر است
و هر حادثی مسبوق به عدم است؛ پس بهناچار مُحْدِث و پدیدآورندهای دارد،
چون عدم مطلق، هیچ شیئیتی ندارد و در نتیجه خالق نیست. محال است که چیزی از
ناچیز و عدم مطلق پدید بیاید. هستی یا هستیها یا وجود حادِث، چیزی است؛
در نتیجه امکانپذیر نیست که از عدم مطلق آمده باشد. بنابراین وجود حادث
(هستی یا هستیها) ثابت میکند که از وجودی ازلی که از معلول خود و غیر آن
بینیاز است پدید آمده است.
در نتیجه اگر ما میگوییم: مُحْدِث و پدیدآورنده آن، قدیم و ازلی و غیر مسبوق به عدم است، وجود خداوند سبحان را اثبات کردهایم.([5])
اما اگر بگوییم حادث است، به ناچار خودش
نیز به مُحْدِث و پدیدآورندهای نیاز دارد و نمیتواند خود معلول اول باشد،
چون معنایش این میشود که یکچیز در یک آن، هم موجود است و هم معدوم.
همچنین درصورتیکه علت دیگری داشته باشد مستلزم تسلسل است و در هر حیث و
جهت، ممکن نیست که این تسلسل و توالی نامتناهی باشد، زیرا عالَم حادث و
متناهی است و قطعاً آغازی دارد و چون این سلسله دستکم از جهت آغازدار
بودنش متناهی است، پس باید به یک محدِث ازلی قدیم منتهی شود و به همین طریق
وجود خداوند سبحان اثبات شد.
منظور ما از ازل، ازل زمانی نیست، بلکه به معنای غیر مسبوق به عدم است، با صرفنظر از بُعد زمان و موجودیت یا عدم موجودیت این بعد.
منظور ما از نامتناهی مطلق نیز چیزی است
که از هر حیث و جهتی نامحدود باشد، یعنی نه آغازی دارد و نه پایانی، با
صرفنظر از بعد زمان و مکان و موجودیت یا عدم موجودیت این دو بعد. منظور ما
بینهایت در بعضی معادلات نیست، مثل:
پس طرف چپ معادله اگرچه تا بینهایت ادامه
دارد، اما آغاز و ابتدای مشخصی دارد؛ و همچنین جهان مسطح و صاف که گرچه
فرض شده که گستره آن هیچ پایان و نهایتی ندارد، اما آغازی داشته که از
آنجا شروع شده است.
حادث بودن هستیِ این عالم جسمانی یا جهان
جسمانی که ما در آن زندگی میکنیم، بر اساس بحثهای فیزیکی پیشرفته هم
ثابتشده است. اگر عالم جسمانی ازلی بود، باید در حالت استقرار و توازن
بود، نه اینکه مانند حال فعلیاش مضطرب و در حال تغییر و حرکت پیوسته
باشد. فرض این است که امروز ملحدان (خدا ناباوران) نیز به حدوث عالم و عدم
ازلیت آن ملتزم باشند، زیرا برحسب ادعای خودشان، اهل تطبیق هستند و به
آنچه که دانش طبیعی و قوانین آن اقرار میکنند اعتراف دارند.
من این را با هدف اقامه دلیل بر خدا
ناباوران میگویم، زیرا آنها فقط به عالم جسمانی ملتزم هستند، با اینکه
سخن ما در باب اثبات حدوث جهان شامل سایر عوالم هم میشود و به عالم جسمانی
اختصاص ندارد.
ب. ویژگی اثر، دلالت بر ویژگی مؤثر دارد
برای بیان این دلیل در اینجا بخشی از
کتاب «توهم الحاد» را نقل میکنم و کسانی که طالب تفاصیل آن هستند، باید به
کتاب مزبور مراجعه کنند.
ختم کلام: تکامل هدفمند است
ژنها، جهش ژنتیکی و قانون بقای ژن برتر
یا به عبارت دیگر، موجود برتر را در اختیار داریم. تفاوت میان ژن و
جاندار همچون تفاوت میان نقشه ساختمان و خود ساختمان است. قانون بقای ژن
برتر، این ژنها را جلا و صیقل میدهد. اکنون با کمال اطمینان میدانیم که
آلت بقای موجود شایستهتر در زندگی زمینی، بهطورکلی همان ابزار هوشمندی یا
مغز وی میباشد. علیرغم اینکه هزینه اقتصادی ابزار هوشمندی یا مغز برای
موجود زنده بالاست تا جایی که به غذای بیشتر نیاز دارد ولی تکامل مجبور است
در مسیر این رویکرد یعنی پیشرفت دادن ابزار هوشمندی گام بردارد.
از آنجاییکه جهش ژنی از همان آغاز وجود
داشته است؛ بنابراین باید ژنهای ساخت ابزار هوشمندی (برای مثال مغز) دیر
یا زود به وجود آیند؛ هرچند جهش ژنی کاملاً بیهدف تلقی گردد.
از آنجا که در روند تکامل، قانون بقای ژنهای برتر یا بقای موجود برتر([6])
حاکم است، میتوانیم قاطعانه بگوییم که سمت و سوی حرکت تکامل از آغاز
مشخص بوده و هدف آن نیز تولید ژنهای ابزار هوشمند و یا موجود باهوش بوده
است؛ بنابراین تکامل هدفمند میباشد.
به نظر من این استدلال تام و تمام، برای
رد نظریه الحادی دکتر داوکینز (آنجا که میگوید زندگی زمینی بر پایه
تکامل، در درازمدت بیهدف است) کافی میباشد.
در حقیقت اگر بخواهیم حکم پیشین را
گستردهتر کنیم و به همه نوع حیات فرضی تعمیم دهیم، میتوانیم بر اساس
قانون تکامل که بر جهش همانندسازها، یا ابزار نسخهبرداری و انتخاب برترینِ
آنها استوار است، قاطعانه نظر خود را چنین بیان کنیم: هر نوع زندگی، خواه
زندگی زمینی ما باشد (که بر آب، کربن، نیتروژن و دیگر مواد شیمیایی استوار
است) خواه زندگی در سیاره یا جهانی دیگر (که بهجای آب بر آمونیاک یا به
جای کربن بر سیلیکون متکی باشد، چراکه میتواند زنجیرههای طولانی همچون
کربن را به وجود آورد) نتیجه حتمی آن، ایجاد ابزار هوشمندی خواهد بود و بر
اساس قانونی که اکنون میشناسیم، این همان هدف حتمی تکامل است و هیچ حیات
یا همانندسازی یا ابزار نسخهبرداری و تکامل نمیتواند دیر یا زود از رسیدن
به آن برکنار بماند.
میدانیم که انتظار میرود هر نوع حیات در
جهان ما باید بر آب و کربن استوار باشد، زیرا آب مایعی بسیار مناسب برای
میزبانی زندگی است، چراکه هنگام انجماد جرم حجمیاش کم میشود و یخ روی سطح
آب میآید و به این ترتیب یخ این اجازه را میدهد که زندگی در آب جاری
در زیرش همچنان ادامه یابد. این عناصر چهارگانه هیدروژن، اکسیژن، نیتروژن و
کربن، به میزان بیشتری در جهان یافت میشوند. کربن بهتنهایی قادر است
زنجیرههای ضعیفی را به وجود آورد که برخلاف زنجیرههای سیلیکونی بهراحتی
شکسته میشود و برای متابولیسم و زندگی مناسب میباشد.
به این ترتیب، بر اساس نظریه تکامل به
سخن نهایی و حل اختلاف در خصوص امکان اثبات وجود پروردگار یا خدا میرسیم.
ثابت کردیم که زندگی هدف دارد و هدفمند است و تکامل نیز به همین صورت
هدفمند است. به این خاطر که صفت و ویژگی اثر، بر صفت مؤثر دلالت دارد، در
نتیجه برای مؤثر، این صفت ثابت می شود که هدفمند، عاقل و داناست؛ و با این
مسئله وجود مؤثری هدفمند، عاقل و دانا را ثابت نمودیم. در نتیجه وجود
پروردگار یا خدا اثبات میگردد، خواه بهطور مستقیم، مؤثر باشد یا یکی از
آثارش بر این صفت دلالت کند؛ یعنی هدفمندی باشد. این موضوع به خودیخود
برای رد نظریه الحادی جدید، مبنی بر اینکه تکامل فاقد هدفی درازمدت است
کفایت میکند.
به این خاطر که صفت و ویژگی اثر، بر صفت
موثِر دلالت دارد، در نتیجه برای مؤثِر این صفت ثابت می شود که هدفمند و
عاقل و داناست. و بااین مسئله وجود مؤثِری هدفمند و عاقل و دانا را ثابت
نمودیم.
ابزار هوشمندی
گفتم که هدف تکامل، رسیدن به ابزار
هوشمندی است، چراکه ابزار هوشمندی همان ابزار بقای شایستهتر در تنازع شدید
ژنها برای بقا میباشد. امروزه وجود میلیاردها انسان بر روی زمین، برای
اثبات این حقیقت کافی است، ولی برای روشن شدن مطلب، بد نیست این حقیقت را
بهاختصار بررسی کنیم. حتی اگر فرض کنیم جهش ژنی از همان ابتدا تصادفی بوده
است، باید ژنی را فراهم نماید که قابلیت ایجاد ابزار هوشمندی را دارا
باشد. منظور از ابزار هوشمندی، مغز فعلی انسان و حیوانات نیست، بلکه مراد،
هر چیز قابلتصوری است که بتوانیم آن را بهعنوان نخستین مرحله ساخت مغز در
نظر بگیریم، مثل یک سلول عصبی. مسلماً جاندارانی که از ابزار هوشمندی
بهرهمندند، در تنازع پیروزند و بهره آنها برای بقا بیشتر است؛ بنابراین
اگر تنازع بین موجوداتی باشد که همگی دارای ابزار هوشمندی باشند، آنهایی
که هوشمندی بیشتری دارند، در این پیکار پیروزی بیشتری به دست میآورند؛ و
به همین ترتیب ادامه مییابد؛ بنابراین در تکامل، سرآغاز ایجاد ابزار
هوشمندی، موضوعی حتمی است؛ همچنین بهبود و پیشرفت ابزار هوشمندی همراه با
گذر زمان نیز فرآیندی حتمی به شمار میرود. به اینترتیب میتوانیم بگوییم
که ابزار هوشمندی هدف حتمی تکامل میباشد؛ یعنی هدف از تکامل بهاختصار،
رسیدن به هوشمندی است.
مایلم به این نکته اشارهکنم که من
نمیگویم هر تنازعی بین افراد به وجود میآید نتیجهاش به سود فرد هوشمند
میباشد. من در مورد تنازعی که حتی بین انواع نیز رخ میدهد چنین نظری
ندارم. سخن من این است: آن ژنی که سازنده ابزار هوشمندی است، در این پیکار
دست برتر را داشته و قطعاً در رقابت پیروز میشود.
گاهی پیش میآید که فرد هوشمندتر و یا
جانداری که از ابزار هوشمندی برتری بهرهمند است، از کسی که هوشمندی کمتری
دارد یا کسی که از ابزار هوشمندی پایینتری برخوردار بوده و یا حتی اصلاً
فاقد ابزار هوشمندی است شکست میخورد. این وضعیت پیامد ویژگیها و شرایط
رویارویی طرفهای درگیر است. گاهی در تنازع بقا، نوعی که از ابزار هوشمندی
برتر برخوردار است در مقابل نوعی که ابزار هوشمندی ضعیفتری دارد، شکست
میخورد، زیرا از ویژگیها و شرایط خاصی برخوردار است.
البته هر وقت که ژن ایجادکننده ابزار
هوشمندی ایجاد شود و وارد مجموعهای از ژنهای سازنده موجودات زنده گردد،
ممکن نیست در تنازع در برابر ژنهای دیگر شکست بخورد و امکان ندارد از
مجموعه ژنهای عامل در ساختن موجودات زنده خارج شود، بلکه پیش خواهد رفت و
آهنگ رو به جلو با گذر زمان پیشرفت خواهد کرد. این نتیجه از آنجا ناشی
میشود که میان این ژن و دیگر ژنها در تنازع بقا یا پیشرفت و رسیدن به
جایگاه نخست، تفاوت بسیاری وجود دارد.
رقابت میان ژنها، فقط به تنازع بقا محدود
نمیشود، بلکه میان ژنها برای تقدّم و صدرنشینی در مجموعه ژنهایی که جسم
موجودات زنده را میسازند نیز رقابت وجود دارد. هر ژن میکوشد تا تعداد
بیشتری داشته باشد. رقابت کردن این ژن به شکلی ناآگاهانه و غیر هوشیارانه
نیست، بلکه این رقابت و تنازع، از خلال قانون عمومی تکامل میگذرد و تابعی
از آن به شمار میرود.
دلایل عقلی که قرآن برای اثبات وجود الله ارائه میدهد
آنچه در این فصل ارائه شد برای اثبات
اینکه تکامل هدفمند است و در نتیجه برای اثبات اینکه در پشت آن، کسی
وجود دارد که خواهان رسیدن به این هدف است، کافی میباشد. ما ضمن قانون
«صفت اثر دال بر صفت مؤثر» وجود خداوند را اثبات کردیم و ثابت نمودیم که
اثر یعنی همان زندگی زمینی، هدفمند است؛ و به اینترتیب روشن کردیم که
مؤثر آن دارای آگاهی بوده و هدفی را دنبال میکند. بر این منوال، وجود
خداوندی آگاه و دانا را ثابت کردیم. با اینوجود، من در ادامه این فصل، این
مطلب را بررسی و بر آن تأکید خواهم کرد که تکامل حتی از دیدگاهی که آن را
جزء جزء میکند نیز هدفمند است، زیرا اگرچه زیستشناسان بر بخش بخش کردن
تکامل اعتماد میکنند و از میان آنها زیستشناسان ملحد اصرار دارند که
تنها از زاویه بخش بخش کردن به آن بنگرند، علیرغم اینکه من این دیدگاه را
با نگاه کردن با یکچشم، مساوی میبینم.
در خصوص استدلال «عدم، خالق نیست»
باید به این موضوع توجه نمود که اثری که برای دلالت بر الله بهعنوان مؤثر
باید مورد بررسی قرار دهیم، همان اصل و مبدأ جهان مادی و ما بعد آن
میباشد و در این خصوص، بحث فقط به نظریه داروین و علم زیستشناسی محدود
نمیشود، بلکه میتوان آن را بهصورت علمی در محدوده مباحث و تئوریهای
فیزیکی که به جهان هستی و کیفیت پیدایش آن اختصاص دارد، مورد بحث و بررسی
قرار داد. این مبحث را در فصل ششم بهطور مفصل بیان خواهیم نمود.
دلیل نخست بر وجود خداوندگار مطلق: صفت اثر، دال بر صفت مؤثر است.
از جمله این استدلالها، دلیل قانونگذاری
است. وجود قوانین در اثر، بر قانونگذاری مؤثرش دلالت دارد و در نتیجه دال
بر عالم بودن مؤثر است، که اثبات آن مورد نظر ماست.
از جمله این استدلالها، دلیل نظم است.
وجود نظم در اثر، بر نظمدهندگی مؤثرش دلالت دارد و لذا دال بر عالم بودن
مؤثر است که اثبات آن مورد نظر ماست.
از جمله این استدلالها، دلیل هدف است.
وجود هدف برای اثر، بر هدفدار بودن مؤثرش دلالت دارد و در نتیجه دال بر
عالم بودن مؤثر است که اثبات آن مورد نظر ماست.
از جمله این استدلالها، دلیل حکمت است.
موصوف بودن اثر به حکمت، خواه در سخن باشد و خواه در عمل، بر حکیم و دانا
بودن مؤثرش دلالت دارد که اثبات آن مورد نظر ماست.
خلاصه استدلال چنین است:
با دیدن شیء منظم میفهمیم که مؤثر آن
دانا و قادر به نظمدهی است. در نتیجه وجود مؤثر نظمدهنده و دانا اثبات
میشود. هنگامیکه با سخن یا عملی حکیمانه روبرو شویم، میدانیم که از فردی
حکیم صادرشده است و وجود مؤثری حکیم اثبات میشود. مثلاً هنگامیکه
مجموعهای از درختان میوهدار را که بانظم خاصی کاشته شده ببینیم، حکم
میکنیم کسی که آنها را کاشته، حتماً نظمدهنده و هدفدار بوده و از همین
رو میگوییم که او نسبت به آنچه انجام داده دانا و آگاه است و به
عنوانمثال خواهیم گفت که او یک انسان میباشد؛ ولی هنگامیکه با جنگلی پر
از درختان نامنظم و بدون نظم و ترتیب مواجه شویم، صفت بینظمی درختان، ما
را به این مطلب راهنمایی میکند که انسان این درختان را نکاشته است.
این دلیل عموماً میتواند در حیطه حیات
زمینی قابل تطبیق باشد و نمونههای آن خصوصاً در مورد انسان بسیار زیاد
هستند، چراکه انسان به ویژگیهای خاصی وصف میشود که دلالت بر آن دارد که
مؤثر اصلی و پدیدآورنده دانا و توانا بر نظمدهی و هدفدار است. به همین
علت، این دلیل به نظریه تکامل ارتباط دارد.
در جهانی که در آن زندگی میکنیم صفت اثر، دال بر صفت مؤثر دارد
بیتردید مجموعهای از قوانین فیزیکی بر
این جهان حاکم است و وجود قانون یعنی وجود یک قانونگذار. همچنین قانون،
بیشک منجر به نظام میگردد و نظام یعنی اینکه نظمدهندهای وجود دارد.
برای توضیح بیشتر، مثالی بیان میکنم:
وقتی میبینیم که در چهارراهی برای تنظیم
عبور و مرور اتومبیلها از چراغ راهنمایی استفادهشده است، میدانیم که
نیرویی آگاه، دانا و نظمدهنده برای این نظام وجود دارد و اوست که این چراغ
را قرار داده. به همین منوال میگوییم: قانون جاذبه دال بر وضعکننده آن
است و همچنین نیروهای الکترومغناطیسی و نیروهای ضعیف و قوی هستهای در سطح
وجودی خود و به میزان توان خود، بر وجود وضعکننده خویش دلالت دارند. همه
اینها قوانین عبور و مرور جهان را تعیین میکنند، همانگونه که در چهارراه
مذکور، به آن اشاره کردیم. اگر آنها در این مقادیر و در این جایگاه
نبودند، هیچ مادهای به وجود نمیآمد و ما در این جهان پدیدار نمیشدیم.
آیا عاقلانه است که ما وقتی یک چراغ راهنمایی ساده را ببینیم به وجود
پلیسراه یا شهرداری حکم کنیم که او این علائم راهنمایی و رانندگی را در
تقاطع برای تنظیم عبور و مرور قرار داده و حکم کنیم که در پشت این پلیس،
حکومتی وجود دارد که عملکرد آن را تنظیم میکند، ولی حکم نکنیم که نیرویی
حکیم و دانا وجود دارد که او وضعکننده قوانین جهان است (همان قوانینی که
شاهدش هستیم و علم، آنها را برای ما اثبات نموده است) و آیا نباید گفت که
اوست که عبور و مرور و حرکت را در کل جهان تنظیم میکند و مشخص میسازد؟!
بیتردید فرد عاقل به وجود نظمدهندهای
حکم میکند که این قوانینِ نظمدهنده جهان را وضع کرده است، اما اصرار کسی
که بر انکار نظمدهندهای حکیم و دانا مُصر است، فقط برخاسته از عناد و
لجاجتی مغرضانه است که نشان میدهد او با کسانی که بر نچرخیدن زمین اصرار
داشتند تفاوت چندانی ندارد.
آیا کل این نظام، بدون نظمدهنده است؟! به
خدا سوگند تعجب میکنم از کسی که به چنین چیزی باور دارد و با این وجود
میگوید کسی که چراغ راهنمایی را نصبکرده، پلیس راه یا مرکز مدیریت
راههاست. او باید با خویشتن خویش منصف باشد و عدم اعتقاد خود به نظم را در
اینجا نیز ابراز کند و بگوید: چراغ راهنمایی خودبهخود ساختهشده و
خودبهخود از چهارراه سر درآورده است. آیا عاقلانه است که ما نظام و
قوانینی را در جایی ببینیم و بگوییم: نظمدهندهای وجود دارد و نظام و
قوانینی را در جایگاهی دیگر ببینیم و بگوییم نظمدهندهای دانا آنها را
وضع نکرده است؟!
اگر استدلال «صفت اثر، دلالت بر صفت مؤثر دارد» و درنتیجه دال بر وجود مؤثر مُتَّصِف به آن صفت است را خلاصه کنیم، میگوییم:
هنگامیکه ما و ملحدان به دادگاه عقل انسانی رجوع کنیم، موارد زیر را مییابیم:
اثر = جهان هستی؛ صفت جهان = قانونمندی و نظام، صفت مؤثر = نظمدهندگی و دانایی؛ مؤثر = ناشناخته.
ما جهان هستی را در علوم جدید بررسی
نمودیم و صفت آن را شناختیم و این صفت، ما را به صفت موصوفی که وجود آشکاری
دارد راهنمایی کرد. از صفتش مشخص است که او نظمدهنده (قانونگذار) است و
به دنبال آن، آگاه و داناست.
اکنون ثابت شد مؤثری وجود دارد که به صفات نظمدهندگی، آگاهی و دانایی مُتَّصِف میباشد.
بنابراین ما وجود نظمدهندهای دانا را
ثابت کردیم که قوانین جهان هستی را وضع کرده است (و همان چیزی است که
اثباتش مطلوب ما بوده است).
در زندگی زمینی، صفت اثر دال بر صفت مؤثر میباشد
بیشک، مجموعهای از قوانین فیزیکی جهان
هستی بر زمین و آنچه در روی زمین است نیز حاکم هستند؛ و از همین رو شایسته
است که این قضیه نیز بهعنوان دلیل و استدلال مطرح شود. قوانین، دلیل به
وجود آمدن این نظام نتیجهبخش هستند و طبیعتی که دست به انتخاب میزند چیزی
جز نتیجه همین قوانین نیست. به اینترتیب این طبیعت مبتنی بر قوانینی
قطعی است و قانونمند میباشد و نمیتوان آن را تصادفی و بیقانون به شمار
آورد. در نتیجه انتخاب اَشکال مناسب یا مناسبتر توسط طبیعت، قانونمند یا
مبتنی بر قوانین میباشد. مادامیکه قوانین فیزیکی که حداقل برای ما
آشکارند و بهاندازهای قابلتوجه، در سطح اتمی و غیر اتمی وجود دارند و
زندگی بر پایه این سطح استوار است و زندگی بر روی زمین را شکل میدهد،
قانونگذاری نیز وجود دارد؛ و این همان چیزی است که به دنبال آن هستیم.
این موضوع کاملاً بدیهی است؛ بنابراین در
اینجا به همین مقدار بسنده میکنیم و در جایی دیگر به تشریح آن خواهیم
پرداخت. در ادامه به سراغ سه موضوع دیگر که بهطور خاص به زندگی زمینی
مرتبط است میرویم:
- نقشه ژنتیکی (ژنوم).
- قانون تکامل یا ارتقاء بهوسیله انتخاب طبیعی.
- هدف از تکامل یا ارتقاء بهوسیله انتخاب طبیعی.([7])
در اینجا خدا ناباوران اشکالی بدین شرح
مطرح میکنند: وقوع زلزلهها در زمین و برخورد بعضی سنگها یا شهابسنگها
به زمین در زمانهای گذشته ...، همگی نشان میدهد که آنچه وجود دارد یک
نظام منظم نیست، بلکه تصادفی است.
این سخن در حقیقت فقط مانند اشکال گرفتن
شخص نادان نسبت به چیزی است که نمیداند؛ چون وجود نظام فراگیر مولّد و
ثبوت آن و ثبوت هدفمند بودن آن، هیچ منافاتی با وجود حوادثی که ظاهراً با
نظام فراگیر هماهنگ نیست ندارد. برای تبیین بیشتر مسئله به این مثال توجه
کنید:
اگر باغ منظمی با درختان منظم و با نهایت
دقت و تنظیم از جهت انواع و فاصله بینشان وجود داشته باشد و در وسط همین
باغ تکه زمینی ببینیم که درختانش کندهشده و خاکش شسته شده باشد، آیا این
حادثه و جهل ما به شایستگیهایش اجازه میدهد که حکم کنیم که این باغ، یک
جنگل یا یک باغ نامنظم است، باوجود اینهمه نظمی که میبینیم که از هر جهت
این قطعه زمین خراب را در برگرفته است؟!
واقعیت این است که ما در قله پوچی خواهیم
بود، اگر حکم کنیم که این باغ یک جنگل است، به این دلیل که ما در وسطش
تکهای زمین خراب دیدیم، با اینکه نمیدانیم سبب آن چیست و شاید علتش
ایجاد یک خانه برای سکونت در وسط باغ یا ایجاد یک استخر برای پرورش ماهی یا
گاوداری یا چراگاه روباز یا دهها علت محتمل دیگر بوده باشد.
همین مسئله بر اتفاقاتی که میگویند ناقض
دلیل نظم در زمین و عالم آفرینش است منطبق میشود؛ یعنی ازآنجاکه
نظاممندی عالم، روشن است و با ادله ثابت شده است، با اتفاقات جزئی که
علتش را به شکل کامل نمیدانیم نقض نمیشود و چهبسا اگر علت این حوادث را
میدانستیم میگفتیم که این نهایت نظم و حکمت است.([8])
جهلی بزرگتر از این نیست که موجودی که
عمرش در بهترین حالت از صدسال نمیگذرد (مثل انسان) درباره اتفاقی که اثرش
بعد از او تا هزاران یا صدها هزار یا حتی چندین میلیون سال ادامه دارد حکم
صادر کند. آیا این تماماً مثل این نیست که یک موش کور زیرزمینی که همه عمرش
را در سوراخی زیر زمین میگذراند، درباره کسانی که پایههای آسمانخراش را
در زمین حفر میکنند، حکم کند که کارشان ویرانگری و پوچی است و نیرویی
غیرمنظم و بدون عقل میباشد، به این دلیل که به عنوان مثال حفاری آنان،
باعث از بین رفتن حفره او شده است؟
چه کسی میگوید هر اتفاقی که مخالف مصالح
مادی و جسمانی بعضی از موجودات در پارهای از زمان شود کاری پوچ و
غیرعاقلانه است؟ آیا ممکن نیست هدفش اصلاح بعضی از نفوس یا تحقق مصلحت همه
باشد؟ آیا قوانین عادلانهای که همگی به آن اقرار دارند که تصریح به عقاب
مجرم (مثلاً قاتل یا دزد) میکند، پوچ و نشاندهنده عدم نظم و عدم عقلانیت
است، چون موجب آسیب رساندن به برخی از انسانها میشود؟! یا اینکه این
عقوبت، نهایت حکمت و نظام و عقلانیت است، با اینکه مستلزم تلف شدن جان یا
مال عدهای میشود و به برخی آسیب میرساند؟!
در حقیقت، نظم امر ثابتی است و در نتیجه،
نظمدهنده حکیم هم برای کسی که طالب حق باشد بسیار روشن و ثابت است؛ و
اینگونه اشکالات هرگز دلیل نظم را نقض نمیکند بلکه در نهایت، صرف
اشکالاتی است که نشاندهنده شکست صاحب اشکال در اثبات عقایدش میباشد؛ و
بههمیندلیل پس از اینکه به ناتوانیاش از مقابله با دلیل اقرار نمود، به
سوی اشکال رفت.([9])
[1].
این اصل در منطق و فلسفه بهعنوان بدیهیترین بدیهیات اولیه تصدیقی محسوب
میشود: (النقیضان او المتناقضان لا یجتمعان و لا یرتفعان). دو نقیض باهم
جمع نمیشوند و رفع نیز نمیشوند؛ مثلاً یکچیز نمیتواند در همان حال که
موجود است معدوم باشد (اجتماع دو نقیض) یا اینکه نه موجود باشد و نه معدوم
(ارتفاع دو نقیض). (مترجم)
[2].
این اصل از بدیهیات ثانوی فلسفی است که مورد اتفاق همه فلاسفه میباشد؛
مثلاً اگر علت «ألف»، «ب» باشد و علت «ب»، «ج» باشد و علت «ج»، «د» باشد و
«د» نیز علت دیگری داشته باشد و این سلسله تا بینهایت ادامه داشته باشد و
هیچگاه به علتی نرسد که خودش معلول علت دیگر نباشد، تسلسل محال و باطل پیش
میآید. فلاسفه میگویند علت بطلان و استحاله تسلسل نامتناهی این است که
فرض تسلسل به معنای فرض عدم علیّت است، یعنی در حلقه اول هیچ علت حقیقی
وجود ندارد که این سلسله به آن برسد و در نتیجه همه این سلسله معلولات
درنهایت از یک «لا شیء» و «ناچیز» و «عدم مطلق» به وجود آمدهاند،
درحالیکه «لا شیء» و «عدم مطلق» نمیتواند منتِج و علت موجود باشد، چون
عدم مطلق وجودی ندارد که به شیء دیگر وجود بدهد (به هر معنای قابل فرض).
(مترجم)
[3].
در مباحث امور عامه فلسفه مبحثی تحت عنوان «لا شیئیة للعدم من حیث العدم»
داریم، به این معنا که «ناچیز» و «لا شیء مطلق» چیزی نیست و هیچ حظ و
بهرهای از هستی ندارد تا به چیز دیگری هستی بدهد. همچنین اصل دیگری که در
معنا شبیه به همین اصل میباشد این است که: «فاقد الشیء لا یعطی الشیء»،
یعنی آنکه خودش چیزی را ندارد به طریق اولی نمیتواند آن چیز را به دیگری
افاضه کند. مثلاً اگر شما علم حدیث نداشته باشید قطعاً نمیتوانید کسی
دیگر را علم الحدیث بیاموزید؛ همچنین اگر علت، فاقد یک کمال و خاصیت وجودی
(هرچند به نحو تمامتر و کاملتر و اشرف و اعلی) باشد نمیتواند آن را به
معلول خود افاضه کند. اصل دیگری که شبیه همین اصل عقلی است، اصل «لزوم
سنخیت بین علت و معلول» است، یعنی هر علتی موجِد و موجِب هر معلولی نمیشود
و معلول و علت باید یک نحو سنخیت و همخوانی و هماهنگی باهم داشته باشند و
هر معلولی از هر علّتی حاصل نمیشود. (مترجم)
[4]. قرآن کریم، سوره طور، آیه 35.
[5]. خداوند متعال فرمود:
وَ كَذلِكَ
نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ
الْمُوقِنينَ * فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأى كَوْكَباً قالَ
هذا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلينَ * فَلَمَّا رَأَى
الْقَمَرَ بازِغاً قالَ هذا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لَئِنْ لَمْ
يَهْدِني رَبِّي لَأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّينَ * فَلَمَّا
رَأَى الشَّمْسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبِّي هذا أَكْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ
قالَ يا قَوْمِ إِنِّي بَريءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ * إِنِّي وَجَّهْتُ
وَجْهِيَ لِلَّذي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنيفاً وَ ما أَنَا
مِنَ الْمُشْرِكينَ (انعام/75 ـ 79)
(و اینگونه به ابراهیم ملکوت آسمانها و
زمین را نشان میدهیم و برای اینکه از اهل یقین باشد * پس هنگامیکه شب او
را فراگرفت ستارهای دید گفت که این پروردگار من است. پس هنگامیکه افول
کرد گفت من افول کنندگان را دوست ندارم * پس هنگامیکه ماه را تابان دید
گفت این پروردگار من است. پس هنگامیکه افول کرد گفت اگر پروردگارم مرا
هدایت نکند از قوم گمراهان خواهم بود * پس هنگامیکه خورشید را تابان دید
گفت: این پروردگار من است. این بزرگتر است. پس هنگامیکه خورشید افول کرد
گفت ای قوم همانا من از آنچه شریک میگزینید بری و بیزارم * من با ايمان
خالص روى بهسوى خدايى آوردم كه آفريننده آسمانها و زمين است و من هرگز از
مشركان نيستم).
[6]. رابطه ژنها با جاندار، مانند رابطه نقشه ساختمان و خود ساختمان است. ژنها نقشه هستند و جاندار دستاورد اجرای نقشه.
[7]. وهم الإلحاد، ص 194.
[8]. وجود ناپایداریهای کوانتومی در خلأ برای رد این تصور کافی است که: انسان میتواند احاطه کامل به اسباب و علل داشته باشد.
[9].
میبینیم که هر ناتوانی که عقیدهای خلاف اعتقادش به او عرضه شود،
همینگونه عمل میکند، یعنی مُتِمَّسِک به شبهات میشود، بلکه نفس خویش را
برای تمسک به عقیده باطلش قانع کند.
Komentar
Posting Komentar